ترگلترگل، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

تنها گل زندگيم ترگل

<no title>

زائري باراني ام آقا به دادم ميرسي؟ بي پناهم‌ ، خسته ام، تنها، به دادم ميرسي؟ گرچه آهو نيستم، اما پر از دلتنگي ام ضامن چشمان آهوها به دادم ميرسي؟ من دخيل التماسم ا به چشمت بسته ام هشتمين دردانه زهرا به دادم ميرسي؟     ...
30 فروردين 1393

بدون عنوان

چشماي بسته ي تو رو با بوسه بازش ميكنم قلب شكسته ي تو رو خودم نوازش ميكنم نميذارم تنگ غروب دلت بگيره از كسي تا وقتي من كنارتم به هر چي ميخواي ميرسي خودم بغل ميگیرمت پر ميشم از عطر تنت كاشكي تو هم بفهمي كه ميميرم از نبودنت خودم به جاي تو شبا بهونه هاتو ميشمرم جاي تو گريه ميكنم جاي تو غصه ميخورم هر چي كه دوس داري بگو حرفاي قلبتو بزن دلخوشي هات مال خودت درد دلات براي من من واسه ي داشتن تو قيد يه دنيا رو زدم كاشكي ازم چيزي بخواي تا به تو دنيامو بدم دوستت دارم
29 فروردين 1393

بدون عنوان

سلام از ديروز با ترگل مشغول درست كردن جاگورتا هستيم و كلى لذت برديم و پيشنهاد ميكنم براى بچه ها تهيه كنيد و از كنار هم بودن لذت ببريد کلمه جاگورتا از ترکیب حروف هنر "ایجاد سرگرمی و خلاقیت با رول کردن و تا کردن" تشکیل شده و در واقع نوعی سرگرمی فکری و خلاقانه‌است که در آن به کمک مقواهای رنگی و موجدار مخصوص این هنر، با استفاده از تکنیک‌های بسیار ساده رول کردن و تا کردن حجم‌ها و شکل‌های مختلفی را در رنگهایی شاد و متنوع ایجاد می‌شود. در جاگورتا یا هنر ساخت کاردستی با مقوای موجدار، ذهن کودک و نوجوان ابتدا با اشکال هندسی ساده آشنا شده و به کمک مقواهای جاگورتا اشکال پایه را به سادگی می‌سازد و با ترکیب آنها کم کم ذهن او به سمت ایجاد اشیاء و اشکال گو...
28 فروردين 1393

دخترم ... تو را و عشق تو را با کسی قسمت نمیکنم ... تو سهم من از بهشتی...

سلام متاسفانه امروز كلاس زبان تشكيل نشد به خاطر اينكه معلم مهربانتان تصادف كرده بودند و وقتى شنيد تيچر تصادف كرده گفتى مامان جون ماشين تيچرمون مرده براى اول ارديبهشت براى اموزش شناو دوباره باله ثبت نامت كردم و ترگل جونى هم كلى استقبال كردو اميدوارم موفق باشى
27 فروردين 1393

هيس

سلام اميدوارم ايام به كامتان باشد ما هم هستيم و سرگرم كلاس و تحقيق نميدونم دوستان خوب و نازنينم فيلم هيس دخترها فرياد نميزنن رو ديدن يا نه اما پيشنهاد ميكنم اگر نديديد حتما فيلم و ببينيد بعد از ديدن فيلم تا مدتها حال و روز خوبى نداشتم و ...... ازهمه شما دوستان خوبم خواهش ميكنم بيشتر مواظب فرشته هاى نازتون باشيد و از خدا ميخواهم پايه ظلم و بى عدالتى رو ريشه كن كند امين
25 فروردين 1393

بدون عنوان

سلام ديروز به همراه عمه و دختر عمه عزيزم و ترگل جون رفتيم سرزمين عجايب و بعد هم شام و مهمون بازى خانه ما اما نميدونم چرا انقدر بهانه گرفتى و جان ماهم به لبمان رسيده بود و داشتيم ان روى سكه رو نشان ميداديم كه خدارو شكر به خير گذشت و امروز هم از صبح كه از خواب بلند شديم (همان ساعت ١٢/٥ظهر منظورمه ) مديونيد پيش خودتون فكر كنيد كه خوش خواب هستيم رفتيم منزل مادر جانمان و بعد هم خريد ميز نهار خورى اشپزخانه و بعد هم پارك و شام و منزل فردا هم كلاس لگو داريم و شما هم خواب هستيد كلاس موسيقى هم به دليل جابه جايى به محل باكلاس تر به قول خودشان شهريه رو ٥٠درصد اضافه كردن و بنده نميدونم به ما چه ربطى داره شما نقل مكان كرده ايد و واقعا متاسفم براى مملكت ...
23 فروردين 1393

مادرانه

سلام اميدوارم خوب و خوش باشيد چند روزى است كه فكر ميكنم خيلى بزرگتر شدى و عاقل تر عشقم هر روز بيشتر و بيشتر ميشود احساس ميكنم با وجودت كامل شدم هرروز بيش از پيش عاشقت ميشوم و ميبويمت و ميبوسمت و خدارو به خاطر وجودت شكر گزارم عاشقانه پدر و دوست دارى و ازش دفاع ميكنى و كسى جرات نداره به پدر جانتان بگه بالاى چشمت ابرو و من كلى ذوق ميكنم و اعتراف ميكنم نميتونم از خودم جدات كنم و هنوز هم مهد نميرى و هركلاسى هم كه ميرى من پشت در منتظرت ميمانم از خداوند بهترين هارو برات ارزومندم و اميدوارم هميشه لبت خندان و دلت شاد و تنت سالم باشه و از خدا وند مهربان ممنونم كه من لايق مادريت دانست و شمارو به من هديه داد دوست دارم و ميپرستمت خدايا فرياد ميزنم شكرتت...
19 فروردين 1393

بدون عنوان

کتابش رو بستم. جامدادی رو که چند دقیقه پیش از شدتِ عصبانیت پرت کرده بودم برداشتم. مداد هاش رو یکی‌ یکی‌ گذاشتم سر جاش. کنارش نشستم، بغلش کردم. بوسیدمش. سرش رو بوسیدم، موهای عرق کرده‌اش رو، پیشونیش رو، گونه ی بر افروخته‌اش رو. گفتم نمیخوام هیچی‌ بشی‌. نمی‌خوام دکتر و مهندس بشی‌. می‌خوام یاد بگیری مهربون باشی‌ .نمی‌خوام خوشنویسی یا چند تا زبون یاد بگیری. می‌خوام تا وقت داری کودکی کنی‌. شاد باش و سر زنده . قوی باش حتی اگر ضعیف‌ترین شاگردِ کلاس باشی‌. پشتِ همون میز آخر هم می‌شه از زندگی‌ لذت برد. بهش گفتم تو بده بستون درس و امتحان و نمره هر چی‌ تونستی یاد بگیر ولی‌ حواست باشه از دنیای قشنگِ خودت چیزی مایه نگذاری. کنارِ هم نشستیم ، پاپکورن خوردی...
17 فروردين 1393